داستان سکسی رونای سکسی شراره زن داداشم
در بیاتوش انواع فیلم و عکس سکس ایرانی و خارجی میتونی پیدا کنی تازه کلی داستان سکسی واقعی هم براتون داریم.
مشاهده داستانها مشاهده فیلم هااومدن شراره تو خانواده مذهبی و بسته ما یه چیز جدید با مزه ای تند بود. دختری آزاد و لوند، بی حجاب و بدون مرز ما کلا دو تا داداشیم که اولی چند سالی بزرگتره، اینجوری شد که شراره در یه ازدواج سنتی از خونه ما سر در آورد. قرار شد طبقه بالای ما بشینن و چون داداشم هر روز صبح زود مثل یه کارمند خوب عازم کارش بود، شراره خانوم عین بختک تو خونه ما پلاس بود. خوب من عادت داشتم شبا جلوی تلویزیون تو پذیرایی بخوابم و کمتر راهی اتاقم میشدم. داستان من و شراره هم از همون جاها شروع شد. تا بخودم اومدم دیدم هر صبح تو خونه رژه میره و منو وجب میکنه. دامن بلند و شکیلش کم کم کوتاه و کوتاه و کوتاهتر میشد. از اون طرف ساق پاها و کم کم روناش نمایان تر. دم صبحی قبل بیداری جلوم می نشست و پاهاشو کج عین یه بانوی پاکدامن می گذاشت، اما مشکل از نشستن نبود، از کوتاه و کوتاهتر شدن دامنش بود. دیگه چشام دم صبحی به دیدن طراوت رونهای سفید و بی موش عادت کرده بود. انگار نمایشش تمومی نداشت و روز به روز نماهای بیشتریو برام به رخ می کشید. اوایل ساق پا و کم کم زیر زانو، و یه کم اونورتر سانت به سانت شانسو اینو داشتم که رونای سفید و جذاب شو ببینم. شق بودن کیر خودم دم صبحی کم بود که نگاه به رونای سفید و سکسی شراره کیرمو دو برابر سفت تر و شق تر می کرد. از اونور بلند شدن با اون کیر شق مصیبتی که نگووو. خلاصه شراره ول کن نبود، حرف و خواسته ای نداشت، فقط نمایش و نمایش و جنون سکسی. تا کم کم از رابطه هام پرسید و قربون صدقه ها شروع شد. گاهی نازی میکرد و میگفت بدون دوست دختر و زن حتما چقدر اذیت میشی. کاش میتونستم بگم با بدن لخت و جنون سکسی تو دارم دیوونه میشم که ولم نمی کنی. بالاخره یه روز تا بهوش اومدم و خواب از سرم پرید دیدم واوووو، شراره جوری نشسته کنارم که رون سفیدش به صورتم چسبیده و بینی و لبم به پوست لطیف و داغش خورده، کیرم تقریبا از شدت شق درد داشت میترکید، از اونورم دلم نمیخواست پا بشم و بگم بیدارم. بدنش بوی خاصی داشت و پوست روناش روی لبام عین عسل مزه میداد. کم کم کمی چرخیدم و با ناز بیدار شدم. نه اون حرفی زد و نه من نشونه ای دادم. فرداش قبل اومدنش بیدار شدم تا ببینم چیکار میکنه، تا اومد چرخی زد و به محض اطمینان از خوابم، دوباره روناشو به لبام و صورتم چسبوند کمی، با همه وجودم بو میکردم و از لمس لبم با روناش لذت میبردم. اروم کنارم دراز کشید، جوری که از زیر دامن کوتاهش همه اون کون رویاییش زد بیرون. دیگه نفسم بند اومده بود از عطر کونش مست و بی اختیار شده بودم. کمی صبوری کردم تا وقفه ای بشه، و بعدش اروم به هوای اینکه خوابم صورتمو به سمت لای کونش بردم و چسبوندم. انگار تمام صورتم لای بهشت بود. عطر مستانه، پوست یه فرشته، و شورت نازک و نخ در بهشتش تمام صورتمو گرفته بود. نه اون تکونی میخورد و نه من توان حرکتی داشتم. بوی عطر لای کونش، پوست کون روی لبام، و قشنگی کون شراره چشامو مست کرده بود. دیگه توان ادامه این راهو نداشتم و اروم زبونمو در اوردم و از کنار شورتش زبونمو به سوراخ کونش رسوندم و آروم روی اون چروکای بهشتی کشیدم و با کمی آب دهان دروازه بهشتيشو نم دادم. اون روز زبونم روی قاچ کون شراره عین کندوی عسل میرفت و میومد. جرات نکردم بیشتر جلو برم و بعد مدتی لای پاشو چند بوسه ریز زدم و راهی حموم شدم. وقتی در اومدم نه من، نه شراره به رومون نیاوردیم و این کارو الان گاهی صبحا که همه سرکارن انجام میدیم اما جلوتر از لیسیدن سوراخ کون و قاچ کوسش هنوز نرفتم و اونم انگار هنوز خوابه و منو میون لای پاش رها کرده …
پایان.