داستان سکسی کردن دوست دخترم مهتاب

در بیاتوش انواع فیلم و عکس سکس ایرانی و خارجی میتونی پیدا کنی تازه کلی داستان سکسی واقعی هم براتون داریم.

مشاهده داستان‌ها مشاهده فیلم ها

سلام
من اونموقع که این داستان شروع شد ۲۵سالم بود و مهتاب ۱۹سالش اونموقع تازه مد شده بود دیجی و پارتی یعنی تازه داشت شروع می‌شد یکی دوستای بودمنم اوایل این بود خودم کسب ‌کاری داشتمو پول در می آوردم یه دیجی بود اسمش پویا بود محل کسبه که باند و اینا اجاره میدان بغل دفتر کارم بود خیابان داریوش کرج همه بچه های کرج میشناسن یه مهمونی دعوتم کرد منم رفتم دوس دختر نداشتم که فال خودم باشه نه اینکه اصلا نداشتم ولی گفتمکه فال نداشتم با یه دختری آشنا شدم اسمش مهتاب بود دختری خوشگل و ترکه ای وناز همونمه همیشه میخواستم تازه رفته بود تو ۱۹سالگی خلاصه چندبار رفتیم مهمونی ‌اومدیم باهم دوست شدیم چند بار قرارگذاشتیم تنهایی کافی شاپ و کردان ووبالاخره یه دوک‌های طول کشید تا باهم برسیم جاییکه بهمدیگه اعتماد کنیم و به فکر سکس بیفتیم یه ویلای جمع و جور خریده بودم تهراندشت رفتیم کلی سور و سات چیدیم باهم کلی خرید کردیم ‌رفتیم ویلا البته ناگفته نمونه تو اون چندماه چندبار شدیدا باهم دعوامون شد مهتاب اوایل برای کندن باهام دوست شده بود ولی من چون دیدم دخترخوبیه و اندامش و قیافه شو دوست داشتم هر دفعه میرفتیم خرید اول میگفت یه شلوار می‌خواد میبردمش پاساژ گوهردشت نامرد همیشه م چچلاس میبردتم یدفعه یه دست کامل تا لوازم آرایشیش هم میگرفت ولی من به روش نمی آوردم چون هم یواش یواش علاقمند شدم بهش و چون پدر نداشت و برادرشم به درد بخور نبود گفتم خدا رسونده هم من به یه دختر نیاز دارم که باهام باشه هم اون چون خدایش دختر خوبی بود و آروم آروم دید واقعا دوستش دارم خودش اومد گفت تو چقد صبر داری اینهمه تیغت زدم چرا یکبار اعتراض نکردی منم دیگه لو ندادم شرایط زندگیشو میدونم که پدر نداره ……ولی دروغ نگم یکی دوبار زیاده روی کرد تو خرید جلو فروشنده بدجور ضایعش کردم خلاصه رفتیم ویلا و سور و سات رو چیدیم و یه مشروب زدیم من مشروب مورد علاقم ویسکی اسکاچ لادرز هست مهتاب خوشش می اومد خوردیم چون هم طعمش خبه هم گیراییش خوبه حسابی که مست کردیم سکس رو شروع کردیم منم آروم آروم رفتم تو فاز لب گرفتن و مالوندن چون میگفتم دختره خب من که نمیخوام بگیرمش ۶۹شدیم و حالا نخور کی بخور رفتم ژل آوردم و اینا مالوندم دم کونش که حسابی از کون بکنمش قرص تاخیری هم خورده بودم اولین سکسمون عالی باشه چون اولین سکس همیشه یاد آدم میمونه الان ده سال گذشته و انگار یه رب پیش بوده این موضوع ژل و زدم و اومدم سرش رو بزارم که گفت چکار می‌کنی بکن جلو پشت درد داره منم مست بودم و اونم بدتر از من با اینحال. حواسم یکم بود گفتم مگه پرده نداری گفت نه تو یه مهمونی با یه پسره بودم بدمست بویم پرده مو زد منم موندم شاید دروغ میگه بکنم پرده ش رو بزنم بعد ولم نکنه من ریسک نکردم کسشو لبه ها شو با دستم باز کردم دیدم نه بابا راست میگه پرده نداره بازم ترسیده بودم نکنه خودش و بندازه بهم رفتم یه برس آوردم دادم بهش گفتم بیا بکن تو اگه مطمئن شدن بعد اونم آنقدر مست بود گرفت برسو کرد تو منم بهش گفتم لعنتی چرا تو این چند ماه نگفتی من اینهمه طول دادم بهم اعتماد کنی بعد بریم سکس خلاصه اون روز بیشترش تو حول و ولا گذشت سکس کردیم ولی از یه طرف عصبانی بودم از یه طرف ناراحت که چرا تو این سن به این راه افتاده اون روزگذشت و رفتیمگذاشتم سر کوچه شون رفتم یکم سرد شده بودم بهش چند باری بهم زنگ زد یه هفته جوابش رو ندادم ولی آخرش یه پیام داد که ببین من پدر ندارم یه مادر پیر دارم و یه داداش بی عرضه تو رو خدا نرو بیا باهم باشیم وجدانی من تو عمرم حتی نذاشتم یه مورچه ازم ناراحت باشه چه برسه مهتاب که واقعا ازش خوشم می اومد یکم فکر کردم که من خودم نیاز دارم به دختری مثل مهتاب اونم یکی مثل من می‌خواد خواسته هاشو بده من مشکل مالی نداشتم اونم که آزاد بود و راحت بودیم باهم آی مامانم بابام داداشمم که نداشت گفتم به شرطی دارم اولا فکر ازدواج باهامون نکن ثانیا زیاده روی نمیکنی احتیاجاتت رو خودم میدونم. به وقتش ‌واست می‌خرم فقط خیانت کنی با یکی دیگه ببینم پریدی واین چیزا اذیت میشم همین اول من قول میدن خودمم بانو میمونم هم من هم تو اگه روزی به این نتیجه رسیدیم که نمیخوایم باهم باشیم بهمدیگه میگیم و کات خیلی مسالمت آمیز اگه قبوله باشیم باهم اونم قبول کرد آخر هفته رفتیم شمال منم میدونستم دیگه راحتیم و یه سکس عالی رو چیدم یه شراب گرفتیم و شب خیلی خوش گذشت با این ترکه ای بود ولی کسش لامصب گوشتی بود مهم هاش تازه زده بود بیرون یه ساختم شکم نداشت من خودم قدم ۱۸۲ وزنم ۷۰کیلو ولی اون قدش ۱۶۰وزنشم نهایت ۴۸کیلو می‌شد رفتیم استخر شراب رو خوردیم و شروع کردیم لب گرفتن یه ده دقیقه ای گذشت اومد گفت بزاربخورم حسابی خورد ولی لا کردار بلد نبود هی دندون میزد ولی من اون کس گوشتی شو حسابی خوردم اونم تو آسمونا بود تا ته می‌کرد تو حلقش ول کنش نبود آنقدر خورد داشت آبش می اومد به زور کشیدم بیرون یه استراحت دادیم دو پیک شراب خوردیم و یکی دو نخ سیگاررفتیم تو تختخواب واقعا کسش تنگ بود حال خوبی داشتم یه ده دقیقه ای سکس کردیم نداشت آبش رو بریزم بیرون گفت می‌خواد تجربه کنه آبشو بریز تو منم با تمامفشار آبش رو ریختم تو و همونطور خوابیدیم تاصبح ساعاتی ده بود بیدار شدیم صبحانه خوردیم یادش اومد آبمو ریختم توش گیر داد بریم اورژانسی بگیریم رفتم پایش گرفتن آوردم خورد و یه دورویی اونجا بودیم کلا به خوردن شراب و سکس کردن گذشت ما یه ده سالی باهم موندیم و هر چی عشق و حاله باهم کردیم تا روزش رسید و برایش خواستگار اومد تا بهم گفت کشیدم کنارم گفتم باید ازدواج کنی و بری دنبال زندگیت چون قرارمان این بود هر کی موقعیتش جور شد بره ازدواج کنه بعد شش ماه عروسی کرد و رفت خطم رو عوض کردم دفترمم عوض کردن نکنه بیادپیدام کنه و فقط میدونم که شوهرش آدم خوبیه و یه پسر عالی گیرش افتاده و بعد ده سال بالاخره اون چیزی که ازش میترسیدم اتفاق افتاد و بعد مهتاب با هر کسی دوست میشم نمیتونه جای اون رو برام پر کنه شبی نیست که به یادش نباشم الان سه سال گذشته و من مثل روح سرگردان شدم خیلی دختر خوبی بود کم ادعا باوفا و مهربون هرکی الان سمتم میاد بخاطر شغلم ماشینم و پولم میاد حس خوبی نگرفتم تا حالا الان سه سال گذشته و من سرگردان و آواره موندم که موندم خدا شاهده تمام ماجرا رو واقعی تعریف کردم و یک کلمه ش هم ساختهی نیست م نذاشتم سن ازدواج مهتاب بگذره و بمونه و نتونه ازدواج کنه و مجبورش کردم بره ‌ازدواج کنه چون پسره رو میشناختم میدونستم خوشبخت میشه ولی من موندم و دختری پیدا نمیکنم حتی یک دهم اون باشه و به دلم بشینه .

پایان.